چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۸

خواب و بیدار

پریشب خوابتو دیدم بانو!
شیطون بودیم هر دویمان!
انگار توی صحن حرم امام رضا بودیم. نماز تمام شده بود. مردم داشتند می رفتند. زدی روی شانه ام. برگشتم، هیچکداممان انتظار دیدن دیگری را نداشتیم...
تو خیلی خودمونی شده بودی
دیشب یه جوری بودم
سابقه نداشت. دلم دل می زد.
آن پیامک بازی هم که راه انداختم برای این بود. دیشب راستش را نگفتم وقتی پرسیدی حالا چی شده که داری زبان محلیتون را به رخ می کشی
بهانه بود.
بهانه ی تو