نه لب گشايدم از گل، نه دل کشد به نبيد
چه بینشاط بهاری که بیرخ تو رسيد
نشان داغ دل ماست لالهای که شکفت
به سوگواری زلف تو اين بنفشه دميد
بيا که خاک رهت لالهزار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکيد
به ياد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببين در آينهی جويبار، گريهی بيد
به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست
ز چشم ساقی غمگين که بوسه خواهد چيد؟
چه جای من؟ که در اين روزگار بیفرياد
ز دست جور تو ناهيد بر فلک ناليد
ه.ا. سایه
بیاد عارف. لطفی- شجریان