دخترخانم! دلم برات تنگ شده. به روز نرسیده، از شب نگذشته، اصلا به ساعت نکشیده.
هیچ خبر داری چند وقت بود که ازrecently used گوشیم پاک نشده بودی؟
باید تمام میشد، آن همه استرس برای هر دویمان.
هردویمان بچه های خوبی بودیم
اما، فکر کنم تاریخ بنویسد که اولین حرف عاشقانه ای که به تو گفتم چه بود:«شما سبب اقوی از علتید» تاریخ ثبت می کند و به مضحکه می گیرد ما را که نگاه کن، عاشقانه هایشان را ببین.
کاش زودتر بیافتد اتفاق دیدار
دختر خوب! مواظب خودت باش
از امروز این چشمها نگران آن شمارنده است که وای اگر بازدیدش از صفر بیشتر شود.
بهتر است این حرف ها را کسی نخواند و خبردار نشود.مثل بطری که قدیم ها ول می کردند توی دریا و می رسید یا نمی رسید نقشه گنج بعد از سال ها به ساحل؟
چشمم به دنیا باز شد!
کور بودم و حالا باید بگویم به برکت تو بالاخره زشتی های این دنیا را دیدم. تو فلسفی ترین درک ممکن از دنیا بودی که چگونه می شود از میان آنچه جز خوب ندیده ایش، بدی را ببینی. زشتی را ببینی.
اگر دنیا دنیاست، ما به هم نمی رسیم...
وقتی با کلی نقطه پس و پیش می دم که:«جانب هیچ آشنا نگاه ندارد» و بعدش می گم کلهم یه غزله و خودتم جواب می دی که تفال بود یا... و می گم یا.... و می فهمی که منظورم چی بود، انصافاً، حالگیری نیست که جواب بدی من با غزلی قانعم و با غزلی شاد؟ بعدشمم بگی شما نشنیده بگیر؛ آخه چی گفتی که نشنیده بگیرم. نه، فکر کردی خیلی حرف شاخی زدی؟