جمعه، آبان ۰۸، ۱۳۸۸

می میرم از نجابت زیبای روسریت

تو دوری از برم، دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست.
عشق داند-شجریان
پ.ن: هنوز روسری بنفشت

پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۸

عشق حقیقی است اگر حمل مجاز می کنی
این بود کاملش
که نصف دادم: اگر حمل مجاز می کنی
مبهمه
آره همه چی مبهمه

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

دوسِت دارم هرچند غیر منطقی

امروز داشت حالم از خودم بد می شد. پیش تو نشسته بودم. «حرف خاص» نداشتم. عادی رفتار می کردم. عادی هم احساس.
یک دفعه به نقل از ریچارد باخ گفته بودی عیبی ندارد عادی رفتار کنی به شرطی که عادی احساس کنی. ولی من...
شب که بحثمون شد تازه فهمیدم ممکن هم هست که از دستت بدهم. تازه دلشوره گرفتم. تازه فهمیدم.
نمی خواستم این قدر زود، ولی امشب چندتا تصمیم گرفتم. می دانم اینجا را نمی خوانی ولی دعا کن!
پ.ن: خنده ات وقتی از دور دیدمت  و روسری آبی سیرت...

دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۸

من تو نیستم

اما دخترها همه تواند!
غیر تو نیست وقتی بناست دلتنگت باشم

جمعه، آبان ۰۱، ۱۳۸۸

کسی چه داند؟

فکر کنم قبل از این که پیشنهاد بدهی بعد از عروسی چه گذشت را بخوانم
باید بدانی قبل از خواستگاری و عقد و عروسی و اصلا قبل از این که کسی بفهمد
 آری باید بدانی قبل از همه این ها چه ها که نمی گذرد....ب
ارادتمند شما

چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۸

خواب و بیدار

پریشب خوابتو دیدم بانو!
شیطون بودیم هر دویمان!
انگار توی صحن حرم امام رضا بودیم. نماز تمام شده بود. مردم داشتند می رفتند. زدی روی شانه ام. برگشتم، هیچکداممان انتظار دیدن دیگری را نداشتیم...
تو خیلی خودمونی شده بودی
دیشب یه جوری بودم
سابقه نداشت. دلم دل می زد.
آن پیامک بازی هم که راه انداختم برای این بود. دیشب راستش را نگفتم وقتی پرسیدی حالا چی شده که داری زبان محلیتون را به رخ می کشی
بهانه بود.
بهانه ی تو


پنجشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۸

نیازمندی های یک عاشق

لطفاً مغرور باش

یکشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۸

از انقلاب مویت...

آدم از روز پر تکاپو که خسته می شه
دلش یه گوش می خاد
نه!
دلش نازکش می خاد
خیلی خسته ام
اما حیف
دلم تنگ شده ،
 دلم میخاد بشینیم ساعت ها بی نگرانی، بی چشم، بی حزم اندیشی همین طور حرف بزنیم
نه
فقط شعر بخونیم
تو بخونی
من بخونم
من منزوی
تو بهمنی
نمیشه
می دونم به این زودی ها آبی از ما دو گرم نمیشه!!!
اما گفتم حالا که خیالم راحته و احدی اینجا رو نمیشناسه
حتی خود تو
روحت هم خبر نداره
بگم
بی تعلق و آزاد بگم:
خانوم خانوما، کجایی؟

شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۸

کاش می خوابیدم، تو رو خواب می دیدم

مسئله این جاست که خوابت را هم نمی بینم

جمعه، مهر ۱۷، ۱۳۸۸

برسد به دست تو

این قدر آدم های خیّر پیدا می شوند در این دنیا یعنی؟
که این پست را دست به دست برسانند به هم
برای هم بخوانند
برای هم بگویند
شاید یکیش دست تو باشد
شاید یکیش گوش تو باشد

سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۸

غریبه

حجم بیگانگی را می شود از تعداد Vaioهایی که دور و برت هستند فهمید
و تو که تنها LGاین زمینی...

شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۸

تطور تحول

5 سال پیش: با اعتقاد شعار می دادم مرگ بر ضد ولایت فقیه
4 سال پیش: دیگر شعار نمی دادم، وانگهی به مطلقه اش هم معتقد نبودم
3 سال پیش: باور داشتم به جمهوری اسلامی
2 سال پیش: ایمان داشتم به اسلام سیاسی
پارسال هم به تو ایمان آوردم
امسال دارم به خودم شک می کنم
شاید تا سال بعد دیگر مسلمان نباشم

پنجشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۸

روزهای خوب

روزهای خوب
مثل خواب بود
راضیم به این خیال
حکمت خداست....
--------------------
خوابگاه دانشگاه ملی