چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۸

در هوای لب شیرین دهنان

این را تو بهتر از هرکسی می فهمی
تویی که از زیبایی ظاهری هیچ بهره ای نبرده ای
تویی که ظاهراً از زیبایی بهره ای نبرده ای
تو خوب می فهمی یعنی چه من در هوای لب هیچ شیرین دهنی، جوهر روحم را به یاقوت مذاب نیالودم....
گفتنی است وقتی مطمئنم نمی بینیم بی حیاتر می شوم
----------------------
این ها را که گفتم، بگذار این را هم بگویم که هیچ وقت جرات نکردم-با آن که بسیار دوست می داشتم- به تو بگویم:
ببستی چشم یعنی وقت خواب است
نه خواب است آن حریفان را جواب است

سه‌شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۸

شاید خود شیفتگی

تولدم مبارک....
6677

یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۸

شجاعت

می دانی بانو، بعد از آن بحث جرات پیامک زدن را ندارم، اما آن روز که تو پیامک دادی کلی حال کردم. حالا هم بی حوصله ام. کاش می شد چراغ دل ما را روشن می کردی. حیف که خبر اینجا را نداری....

شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۸

ما دهاتیم

اصلا و ابدا خوشم از این شهر نیامد. خوشم نیامد می دانی ما بچه ی همان دهاتیم. یک دانشگاه نقلی می خواهیم که این ورش دست بزنی آن ورش بشنود. گیرم آنجا آن قدر کوچک است که اگر در وبلاگت بنویسی همه دانشگاه می فهمد. اما اینجا ....
بدم آمد
بدم آمد.
----------------------------
 شاید اگر کفش ها قسم نمی دادند
می آمدم تا آن جنوبی که تو باشی
این درخت ها
این خانه ها
این قدر بلندند
که دل آسمان هم می شکند.
چهارم مهر 88 -بوفه علوم-دانشگاه ملی

کجایی بانو؟

دیشب  اسمت رو توی یک بلاگ دیدم.
آخ که دیوونه شدم

پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۸

غرور

مثل آبشاری که سقوط می کند
 در دل کوه های دور
از ابرهایم دست کشیدم
تا در قعر مزرعه ات 
سنگریزه ای باشم
چهارشنبه -1 مهر- جاده چالوس

دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۸

رویای تو در کناره

این موج ها نومید بر می گردند
که به پای تو نمی رسند
این موج ها که می دوند از هم
که می روند بر هم
بر سر هم، روی سر هم
برای توست که سعی می کنند
از ساحل می گذرند ...
اما
دریا هم به پای تو نمی رسد
28 شهریور88- جویبار- ساحل مازندران
------------------
آخ بانو، بانو دلم برای تو تنگ شده بود وقتی از میان جنگل های شمال می گذشتیم و بنان داشت بهار دلنشین را می خواند
بغیر این که بشد دین و دانشم از دست
بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم

جمعه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۸

از نیما تا گروس

دارم به گروس فکر می کنم و پایان قرنی که آغازش نیما بود
تو و بارون و خیابون بی انتها.
خداحافظ

چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۸

امتحان می کنیم...

قبلا وبلاگ می نوشتم. با اسم خودم. با کلی بازدید کننده. با کلی لینک. یهویی به سرم زد بیام جایی که کسی نشناسدم. این جوری شاید بهتر باشد. شاید شد گریه کنم در پست های. بی که کسی بفهمد و دل بسوزاند.