یکشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۹

بارونه یا اشک چشمات؟

خبر دارم که اوضاع و احوالت مناسب نیست؛ هرچند نمی‌فهمم. از وقتی سر و کارم با تو افتاده، سر و کارم افتاده با خبر...

پ.ن: آره بارونه می‌دونم

پنجشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۹

89.165.80....

این اسم توست توی وبگذر. یعنی رد شدی از جایی همین نزدیکی‌ها

سه‌شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۹

پنجشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۹

کاش می‌خوابیدم

- بیا این‌جا...
این‌جا...
یه کم نزدیک‌تر
آفرین
چه مشکی و راحتن
انگشت راحت جابجا می‌شه توشون، ولی، ولی این‌جوری هم فایده نداره، انگار یه فاصله‌ای هست که پر نمی‌شه

دوشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۹

دوست داشتم زندگیم یه نمایش‌نامه بود این جوری که راوی دانای کلش کسی غیر خودم بود به همین سبک که خواهی دید و عنوانش همین طور طولانی و روشنفکری‌طور بود، همین سبک که می‌بینی

اون چیه که می‌پیچه به دست و پات. اون چیه که داره ازت می‌ره بالا؟

این کیست در جان و تنم؟ این کیست؟

تو گمی. تو نیستی. تو حسرتی. تو مثل همه چیزای خوبی که نباید. تو مثل همه چیزای خوبی که نشد.

این کیست در جان و تنم؟ بشنوید این صاحب آواز کیست؟

تو تمام حسرت تفلسفی و فهمیدن. تو درک پوشیده در سیاهی... تو هوس مردِ آبستنِ خطر... مردِ آبستنِ شدن. مرد آبستن نتوانستن. مرد دهان. مرد زبان.

یک شب ستاره‌های تو را دانه‌چین کنم. دانه‌چین

شعر بخون. شعر بگو. شعر باش. اخم کن تو رو خدا. ناز کن. مث دختربچه‌ها پاتو بکوب به زمین. بکوب. به خدا خودم دیدم. دیدم مانتوش سرمه‌ای بود و رژ لبش ارغوانی. قرمز نبود. رژ لبش ارغوانی بود. تا حالا ندیده بودم. خلاصه بنفش بود.
Mother! Should I trust to the government?
 بیا حرفی‌ بزن شعری بخوان پایان تنهایی

سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۹

لعنت به این زندگی که یه عشق واسه خودم نداشتم

پنجشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۹

در تابستان گذشته چه کردید؟

یادت هست یک بار نوشتم: «گریه‌مون هیچ، خنده‌مون هیچ، باخته و برنده‌مون هیچ...»
بعدش یادم نیست که جواب دادی یا نه؛ ولی احساس سردی می‌کردم. انگار خوشت نیامده باشد.شاید ادامه‌اش را می‌دانستی که «تنها آغوش تو مونده غیر از اون هیچ.»
آه ای در برزخ حجب و  شیطنت