یکشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۸

از انقلاب مویت...

آدم از روز پر تکاپو که خسته می شه
دلش یه گوش می خاد
نه!
دلش نازکش می خاد
خیلی خسته ام
اما حیف
دلم تنگ شده ،
 دلم میخاد بشینیم ساعت ها بی نگرانی، بی چشم، بی حزم اندیشی همین طور حرف بزنیم
نه
فقط شعر بخونیم
تو بخونی
من بخونم
من منزوی
تو بهمنی
نمیشه
می دونم به این زودی ها آبی از ما دو گرم نمیشه!!!
اما گفتم حالا که خیالم راحته و احدی اینجا رو نمیشناسه
حتی خود تو
روحت هم خبر نداره
بگم
بی تعلق و آزاد بگم:
خانوم خانوما، کجایی؟