تو زیباترین زن عالمی، وقتی موهای بلند موجدارت را از جلو روی شانهات میریزی. مانده ام چه کنم با این حجم زیبایی که ناگهان با آن مواجهم کرده ای. و غریبتر آن که این زیبایی را نمیتوان با هیچ کس دیگری، دقیقاً هیچ کس دیگری در میان گذاشت: تو به طرز تحملناپذیری زیبایی.
تونویسی
جمعه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۱
شنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۱
اول رسمی شدن
اگر از خصوصیترین لحظات دو نفر بپرسند؛ به عقیده من وقت مغازله آنهاست. هیچ چیز دوستداشتنیتر از حرفهایی که دو نفر به هم میزنند نیست، و مهمتر این که هیچ مشمئزکنندهتر از این حرفها نیست وقتی پیش اغیار گفته شوند. وقتی اینجا مینویسم، تونویسی میکنم، با تو نمیگویم. حلزونی که از صدفش جدا بیافتد میمیرد: قربان صدقه رفتنها را باید برای خصوصیترین لحظات نگاه داشت، این محرمانهترین بخش زندگی ماست.
پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۱
چکیده ماجرا
کشف تار موی تو در نه توی دهلیزها...تهران جنوب و شمالش فقط تویی...سپهر موی تو اما ستارهبازاری است...رودابه باش اما کمندت را نگه دار، تنها رهایم کن کنار برج و بارویت...تو ماه کدام بلندایی، که این پلنگ مغموم را... و قاف خانه این اژدهای وحشی نیست... دارم به ارتباط تو عادت می/آورم...تهران هنوز مست جنوب و شمال توست...ای پرواریترین رویای کرختی پیش از خواب...از ناز توبه کن بیا و مرا بیهوا ببوس...ماهی قرمزم که بمیرم کنارتان...در سلطهی پاییز بهار عاشق توست...نذر تو میکنم که بمانی و ان یکاد... تا از شکوه عشق خبردارتان کنیم... برای عکس شما قرص ماه قاب کمی است...که بستهای به مرتع موهات راه چوپانی....وحشیم بر آن دشت هوسناک بتازان...
....
....
پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۱
وحشیم بر آن دشت هوسناک بتازان
ای خوبتر از بوی نم و بارش باران
خورشیدترین پرتو تابیده به دوران
انگیزه هر صبح شکوفایی پیچک
جانمایهی گل کردن داوودی آبان
تو فرصت سبزینگی خاک سیاهی
ای چشمهی پیداشده در خشک بیابان
■■■
دیریست که در چنگمی و کام ندادی
آهویی از این دست گرفتار و گریزان
بر گردهی عریانی من زین نگذاری
وحشیم بر آن دشت هوسناک بتازان
شاعرتر از آنم که از این بیش نکارم
در گودی اندام تو مضمون پریشان
شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۱
دوستت دارم
یک سال بیشتر از زمانی میگذرد که جرات کردم و به تو نوشتم که دوستت دارم. به گفتن، به نوشتن که نیست. خیلی قبلتر میدانستیم. هم من، هم تو. سه سال بیشتر میشود و ما هنوز همینجاییم. همان خانه اول. همان راه دوری است هنوز تا تو. آیا باید قصه ما را در میان قصههای طویل عشاق بنویسند؟ بدتر این است که قصه با همه طول زمانیش هیچ واقعهای برای ناظر بیرونی ندارد؛ و برای خودمان؟ انگار ندارد.
زیاد طول کشیده؛ اما هنوز دوستت دارم. تو از هنوزش ناراحت شدی امشب، اما کلمهها چه عاجزند که بگویند این دوستت دارم، در منتها الیه ناتوانی گفته شده. وقتی که دلم لرزیده و میتوانم حتی با گفتنش گریه کنم، وقتی میبینم حالت خوب نیست.
پرروانه اینها را مینویسم. مقصر بزرگ منم در این نشدنها و به هم نرسیدنها. دست و پاچلفتی و عاجز...
زیاد طول کشیده؛ اما هنوز دوستت دارم. تو از هنوزش ناراحت شدی امشب، اما کلمهها چه عاجزند که بگویند این دوستت دارم، در منتها الیه ناتوانی گفته شده. وقتی که دلم لرزیده و میتوانم حتی با گفتنش گریه کنم، وقتی میبینم حالت خوب نیست.
پرروانه اینها را مینویسم. مقصر بزرگ منم در این نشدنها و به هم نرسیدنها. دست و پاچلفتی و عاجز...
دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۰
خواب هزار سالگیام را پرانده ای
وقتی نشستیم و از سایه خواندیم، یکی تو، یکی من؛ بعد مدتها شعر داغم کرد. فهمیدم این رویاهایی هم که بافتم بیخود نیست. کسی هستی که با هم شعر بخوانیم...
پنجشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۰
گولشونو نخور
دروغ میگن، آخرش که نگاه کنی خودتی و خودم. بهتره از حالا فک کنی دروغ میگن، تا که یه روز متوجه شی دروغ میگن
جمعه، مهر ۲۲، ۱۳۹۰
از عاشقانههای قدیمیمان
هر شب در آغوش تو میخوابم که صبحی است
در مشکی موی تو میتابم که صبحی است
نیلوفرانه میشکوفم با خود فجر
در ساقهی ساق تو میتابم که صبحی است
در مشکی موی تو میتابم که صبحی است
نیلوفرانه میشکوفم با خود فجر
در ساقهی ساق تو میتابم که صبحی است
دوشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۰
اسفند 87
باز هم تاکید میکنم که این قصه از بهار و تابستان شروع شد، قبل از این که اعتراف کنم آن شبی که برای اولین بار میخواستی کامنت بگذاری و کامنتینگ را بسته بودم، وقت نوشتن آن پست به تو فکر میکردم. بی که چیزی در کار باشد. مردها، همان طور که زنها به مردهای زیادی، به زنهای زیادی ممکن است فکر کنند. اما یک نفر است که همان میشود. کامنتینگ را هم از ترس تو بستم.
اشتراک در:
پستها (Atom)